چکن دوزنده و کسی که چکن دوزی میکند. (از ناظم الاطباء). آنکس که زرکش دوزی و بخیه دوزی کند. کسی که بر پارچه وجامه و قبا، با ابریشم الوان چکن دوزی کند: شما همه موزونیها و... داشتید و همه را مشاهده کردید و در طبع شما نقش آن گرفت همچو شکل چکن دوزان، چون در این جهان آمدید راه غلط کردید و آن را فراموش کردید. (کتاب المعارف). رجوع به چکن و چکن دوزی شود
چکن دوزنده و کسی که چکن دوزی میکند. (از ناظم الاطباء). آنکس که زرکش دوزی و بخیه دوزی کند. کسی که بر پارچه وجامه و قبا، با ابریشم الوان چکن دوزی کند: شما همه موزونیها و... داشتید و همه را مشاهده کردید و در طبع شما نقش آن گرفت همچو شکل چکن دوزان، چون در این جهان آمدید راه غلط کردید و آن را فراموش کردید. (کتاب المعارف). رجوع به چکن و چکن دوزی شود
جامه و قبایی را که چکن دوخته باشند. (از برهان ذیل چکن). آن پارچه را که چکن دارد خوانند. (از انجمن آرا ذیل چکن) (از آنندراج ذیل چکن). جامه ای که در آن چکن دوخته باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکن شود، عمل چکن دوز. دوختن چکن بر پارچه و جامه و قبا. ابریشم دوزی روی پارچه و لباس. و رجوع به چکن و چکن دوز شود
جامه و قبایی را که چکن دوخته باشند. (از برهان ذیل چکن). آن پارچه را که چکن دارد خوانند. (از انجمن آرا ذیل چکن) (از آنندراج ذیل چکن). جامه ای که در آن چکن دوخته باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکن شود، عمل چکن دوز. دوختن چکن بر پارچه و جامه و قبا. ابریشم دوزی روی پارچه و لباس. و رجوع به چکن و چکن دوز شود
آنکه برای مردگان کفن سازد. (فرهنگ فارسی معین) : هر آن مام کو چون تو زایدپسر کفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی. کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زد آن ریش کافورگون. فردوسی. - کفن دوزی، عمل و شغل کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین). - ، دکان کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه برای مردگان کفن سازد. (فرهنگ فارسی معین) : هر آن مام کو چون تو زایدپسر کفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی. کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زد آن ریش کافورگون. فردوسی. - کفن دوزی، عمل و شغل کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین). - ، دکان کفن دوز. (فرهنگ فارسی معین)